خدا خواهی روح الله خود خواهی ما و تقی زاده های جدید
به گزارش علم عدل «ما» یعنی چه خیلی از «اصولگرا»ها و «اصلاح طلب»ها؛ كه اصولگراتر از« تو» یا اصلاح طلب تر از «تو» شدند و داعیه دروغین « اصلاح» برداشتند...
۴۰ سال می گذرد و تاریخ همچنان به نام «او» رقم می خورد. دلیلش روشن است چون «او» از «خود» گذشت و «ما» در «خود» ماندیم. آنچه می خوانید، بازخوانی خبرآنلاین از ۲ مقاله تحلیلی از آقاسیدمرتضی آوینی درباره «عصر امام خمینی(ره)» و عملكرد و رویكردهای گروه ها و احزاب و انقلابیونی است كه فهم درستی از اسلام و انقلاب اسلامی ای كه «امام» ترسیم كرده بود، نداشته و ندارند.
«ما»: خون دل های« امام»
« دهه شصت، دهه امام خمینی(ره) بود و از این پس دهه ها هر چه بیابید به جز او انتساب نخواهند داشت. این او بود كه هر آنچه كه در تقدیر تاریخ انسان این عصر بود ظاهر كرد. حیات انسان هایی چون او نفخه ای از نفخات روح الهی است كه در تن انسان می دمد، در تن زمین مرده، و آنرا حیات می بخشد.» (۱)
اما « ما» در «خود» ماندیم و «تو» چه خون دل ها خوردی...
«ما» یعنی چه بسیار، «متحجران» و «روحانی نماها»و چه خیلی از «چپ» و «راست» كه صراط مستقیم «تو» را نخواندند و نه فهمیدند كه تو ریشه های آنرا در «جنود عقل و جهل» ترسیم كرده بودی؛ و شاید حتی توان دركش را هم نداشتند.
«ما» یعنی چه خیلی از «اصولگرا»ها و «اصلاح طلب»ها؛ كه اصولگراتر از« تو» یا اصلاح طلب تر از «تو» شدند و داعیه دروغین « اصلاح» برداشتند و شیپورِ وارونه ی «تجدیدنظر طلبی» در راه روشن « تو» زدند.
«ما» یعنی چه بسیاری كه به دنبال «رفاه طلبی» یا به دنبال «مهر ورزی» رفتند؛ چه بسیاری كه رفاه و سازندگی را به نام «تو»، بر ضد «تو» بدل كردند و چه بسیاری كه «مهرورزی» را به نام تو، بر ضد «تو» علم كردند و به نام «عدالت»، چه جفاها كردند به «ولایت».
« ما » یعنی چه بسیاری كه در خلال مسیر این چهل ساله، یكی مان خویش را فدایی « لیبرالیسم» خواند و دیگرمان، خویش را فریاد« مدرنیسم» دانست و هركدام مان آمدیم یك « خود»ی رو كردیم، منهای حاكمیت خدایی كه «تو» از او می گفتی و هر كدام مان به رنگی: آبی، سبز، قرمز و... اما منهای «رنگ خدا» - صبغه الله -
« ما » یعنی چه خیلی از «خودپرستان» به نام «خداپرستان»؛ ما یعنی «خودِ خود ما»؛ همان هایی كه تو بارها اخطار داده بودی به ما؛ كه « بترسید از روزی كه مردم بفهمند در باطن ذات شما چیست! »
«ما» یعنی چه خیلی از «اصولگرا»ها و «اصلاح طلب»ها؛ كه اصولگراتر از« تو» یا اصلاح طلب تر از «تو» شدند و داعیه دروغین « اصلاح» برداشتند
آن «سید شهید» اما درست و دقیق درباره «ما»، «اصولگراهای خودخواه» و «اصلاح طلب های خودخواه» پس از «تو» نوشته بود: «راستی -ما- فرزندان انقلاب اسلامی و طلیعه داران تمدن دینی فردای جهان، با این جماعت پِطرهای نه چندان كبیر كه اصلاً مبانی «تفكر ولایی ما» را نمی فهمند و همه چیز را مثل كامپیوتر های لاشعور فقط همان گونه می شنوند كه برایشان برنامه ریزی شده است، چه كنیم؟
می گوییم «درد دین»، می گویند « دموكراسی »؛ می گوییم « ولایت »، می گویند «واپس گرایی»؛ می گوییم «فقاهت»، می گویند «مدیران و كارشناسان و فراغت آفرینان »... آخر آقایان محترم!
این «ما» هستیم كه زیر عَلَم آن سیّد بزرگ -روح الله موسوی- قیام كرده ایم، كه عمامه ای سیاه داشت و عبا و قبا و لبّاده می پوشید و جز در یك مدت كوتاه، هنگام تبعید در تركیه، لباس پیامبر را از تن بیرون نیاورد... و نعلین می پوشید و از هر ده كلمه ای كه می گفت، هر ده كلمه اش درباره دین بود و احكام دین و ولایت و فقاهت و تقوا و تزكیه... و حتی برای یك مرتبه هم نشد كه دین را به صورتی متجددانه تحلیل و تفسیر كند و هر آنچه را كه می خواست به ما بیاموزد با رجوع به امثال و حِكمی بیان می كرد كه از احادیث و روایات و تفسیر قرآن و زندگی انبیا و قیام امام حسین (ع) گرفته بود و حتی برای یك مرتبه « آزادی » را جز در تلازم با استقلال و جمهوری اسلامی معنا نكرد و از استقلال همواره معنای عدم تعبد غیر خدا را مراد می كرد – كه در تفسیر لااله الاالله وجود دارد- و از جمهوری اسلامی هم حكومتی ولایی را در نظر داشت كه قانون اساسی آن نه از قوانین فرانسه كه از قرآن و سنت گرفته شده و نهادهای آن، بلا استثنا، چون اقماری كه بر گرد شمس ولایت فقیه نظام یافته اند، زمینه را فقط و فقط برای حكومت شرع فراهم می آورند و شرع را هم درست همان گونه معنا می كرد كه فقهای سلف كرده بودند و علی الرسم القدیم باز هم حوزه های علمیه را به فقه جواهری دعوت می كرد... و قس علی هذا.» (۲)
«خود»خواهی ها و قبیله گرایی ها و قبله های «من»درآوردی در این چهل ساله
«ما» آمدیم و رفتیم در این چهل ساله و هرچقدر توانستیم با این «خود»خواهی ها و قبیله گرایی ها و قبله های «من»درآوردی مان، چه بسیار صدمه های رساندیم به حاكمیت « آزادی» و حاكمیت « جمهوری» و « اسلامی» كه « تو » آنرا نه برای « خود» بلكه برای « خدا» و « مردم» ترسیم می كردی. «ما» دوره به دوره، چه عَلم های انحرافی بلند كردیم و گِرد مردم چرخاندیم، به نام «تو» و «مردم»، اما خارج از مسیر «ولایت»ی كه تو ترسیم كرده بودی.
«ما» با « احزاب و سیاست بازی مان»، با «آخوندزاده های مان»، با «تقی زاده های مان»، با «فروغی های مان» و با لشگری از «نیوز» های جدیدمان، آمدیم و هنوز و همواره، همان حرف های «خود»مان را می زنیم كه به قول آن شهید اهل قلم: «باز هم این جماعت، همان حرف های خودشان را بلغور می كنند و می خواهند با همان توضیحات سفیهانه ای كه مستشارالدوله ها و آخوندزاده ها و تقی زاده ها، درباره تمدن غرب و دستاوردهای آن -كه دموكراسی است و آزادی مطلق نهادی شده- بیان می كردند، ما را متوجه لزوم لیبرالیسم بگردانند و حتی گاه تا آنجا پیش می روند كه بخواهند از آن «سید علمدار» هم چهره ای ترسیم كنند كه بیش تر به آرزوهای خودشان شبیه است تا واقعیت. به راستی ما با این «تقی زاده های جدید» كه، خدا را شكر، ظاهر و باطنشان یكی است و كراوات بر گردنشان همان معنایی را دارد كه باید داشته باشد و تفسیرهایشان درباره كلاه پهلوی و كت و شلوار و پاپیون و پوشِت از زمان رضا قلدر تاكنون تغییری نكرده است، چه كنیم؟ كسی به ما بگوید كه چگونه حرف هایمان را به این جماعت حالی نماییم....» (۳)
«ما» با « احزاب و سیاست بازی مان»، با «آخوندزاده های مان»، با «تقی زاده های مان»، با «فروغی های مان» و با لشگری از «نیوز» های جدیدمان، آمدیم و هنوز و همواره، همان حرف های «خود»مان را می زنیم
حاكمیت ولایت فقیه، مجلس، دولت و حكومت برای اسلام
همین « ما» كتاب «ولایت فقیه» تو را یا فراموش كردیم و یا اصلا حتی یك دور مرور نكردیم؛ تا بفهمیم: «امّ القرای تمدن اسلامی، یونان باستان نیست و همه می دانند كه حضرت امام خمینی كتاب «ولایت فقیه»را كه به مثابه « روح القوانین » حكومت اسلامی است، ده ها سال قبل از پیروزی انقلاب با رجوع به قرآن و روایات نگاشته بودند و نهادهایی كه حالا در حكومت جمهوری اسلامی وجود دارد نه در تأسی به حكومت دموكراسی - بلكه در رجوع به امّ القرای تمدن اسلامی كه صورت محقّق مدینة النبی است موجودیت یافته اند - و تردیدی نمی توان داشت كه اگر حتی پارلمان – مجلس شورا – نمی توانست صورتی موجه از حضور مردم و بیعت آنان را با ولایت فقیه عرضه نماید، هیچگاه در نظام اسلامی موجودیت نمی یافت.» (۴)
همین « ما» كه نماینده مجلس شدیم « نظام نامه های تو» را فراموش كردیم یا اصلا نخواندیم تا بفهمیم: «وجود پارلمان را در نظام جمهوری اسلامی، نمی توان به مفهوم پارلمانتاریسم گرفت و با اینكه نظام اسلامی در قوانین اساسی خویش، وجود آزادی ها را به صورت مشروط مورد تاكید قرار داده است، اما این آزادی ها را هیچگاه نمی توان با معنای لیبرالیستی آزادی در غرب یكی دانست. نظام جمهوری اسلامی یك نظام ولایی است كه حول شمس ولایت فقیه تشكیل شده است و بنابراین، نهادهای سیاسی و اجتماعی نه در جهت تأمین حاكمیت مردم بر خودشان – كه اصلاً نمی تواند مفهوم واقعی داشته باشد و همیشه در همه جا نخبگان، قشری از اقشار مردم هستند كه حاكمیت را در دست دارند – بلكه در جهت تسرّی و تنفیذ احكام اسلام در جامعه از راه رهبری فقیه كه مردم هم با او بیعت كرده اند تشكل یافته اند. این حكومت را نه می توان دموكراسی خواند و نه با هیچ عنوان وارداتی دیگر، هر چند كه جمهوری اسلامی خویش را نسبت به تأمین خیلی از آزادی هایی كه در حكومت های دموكراسی معمول است متعهد بداند – كه می داند.» (۵)
همین مدیران و وزیران و سفیران ما كه چه بسیار از عمق نگاه « تو» را فراموش كردند، كه: «گرچه جمهوری اسلامی همان صورت غایی و مطلوب مدینه اسلامی و حكومت آن نیست، اما با اطمینان می توان اظهار داشت كه این بهترین صورت ممكن – با توجه به شرایط زمان و مكان – برای حكومتی است كه می خواهد در همه اركان و اجزا و اعمال خویش رجوع به حقیقت اسلام داشته باشد و مسلماً مدخلیت شرایط و مقتضیات تاریخی را در این معنا هیچگاه نمی توان نادیده گرفت. » (۶)
اما «چه كسانی» روز گذشته و امروز و فردا می توانند « تو» را درك كنند؟
اول: «امام خمینی پیامبر تازه ای نبود، اما از یادآوران بود، از مخاطبان، انما انت مذكر، كه عهد فطری مردمان با خداوند را به آنان یاداوری كرد وبعد از چند قرن كه از هبوط بشر در مصداق جمعی كلی می گذشت، چونان اسلاف خویش _از ابراهیم و اسماعیل تا محمد (ص)_دوره ای از جاهلیت را شكست و عصر دیگری را شروع كرد. این عصر تازه را باید (عصر امام خمینی) نام نهاد، چنان كه حق آن بود كه اعصار پیشین را هم به انبیا و اوصیا و یادیاران دیگر انتساب می كنند. و مردمان همواره چنین كرده اند، اما تاریخ نویسان نه....» (۷)
دوم: «وجود امام خمینی و بركات آنرا تنها كسانی می توانند حقیقتا درك كنند كه در جست و جوی تاریخ تحول باطنی انسان بر كره زمین -كه خاستگاه تحولات ظاهری اجتماعی و اقتصادی و سیاسی حیات او هم هست- به تاریخ انبیا رجوع می كنند. هم آنانند كه در صف امام خمینی می گویند كه او بت شكنی دیگر از تبار ابراهیم بود.. و یا برای وصل می شود. تبیّن حقیقت مبارزه او با طاغوت به داستان موسی و فرعون در قران رجوع می كنند، ویا برای بیان شیوه مبارزه او دربرابر دشمنان انقلاب اسلامی به واقعه كربلا باز می گردند. خود او حتی یك مرتبه هم نشد كه برای تبیین افعال و سیاست های خویش مردم را به تاریخ های مصطلح رجوع دهد. حتی برای یك مرتبه نگفت كه (من آمده ام تا ایران را به توسعه اقتصادی برسانم.) او خویش را در مقابل (احیای حیات باطنی بشر) مكلف می دانست و می فرمود كه چون باطن انسان حیات یابد، امور مربوط به دنیای او هم اصلاح خواهد شد و این لفظ (اصلاح) هم با غایت تاریخ های تمدن از (اصلاح) فقط مشتركی لفظی است.»(۸)
سوم: «مسلمانان به قدرت اقتصادی تسلیحاتی هم دست خواهند یافت، اما این امر مسلما موكول و مسبوق به یك «تحول نفسی» است كه امام خمینی برای آن قیام كرده و به آن هم رسید. و بی رودربایستی، همه تحولات تاریخی دهه شصت هجری و دهه هشتاد میلادی و دهه اول قرن پانزدهم هجری قمری معلول همین علت یگانه است: قیام امام خمینی و پیروزی انقلاب اسلامی.... چه دیگران این حقیقت را بفهمند و چه نفهمند. و از این پس هم همه تحولات تاریخی در كره زمین درجهت تشكیل امت واحده اسلامی و قدرت گرفتن وی در مبارزه ای بزرگ و بسیار جدی است كه خواه ناخواه روی خواهد نمود.»(۹)
پی نوشت ها:
۱: كتاب: آغازی بر یك پایان/ صفحه ۱۷
۲و ۳و ۴و ۵و ۶: كتاب حلزون های خانه به دوش/ صفحه ۱۰۳
۷ و ۸ و ۹: كتاب: آغازی بر یك پایان/ صفحه ۱۷
/۶۲۶۲
منبع: علم عدل
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب