نگرانی های پیامبر آخرین ماه ها

نگرانی های پیامبر آخرین ماه ها علم عدل: مهمترین نگرانی های پیامبر(درود خدا بر اوباد) در آخرین ماه های عمرشان چه بود؟/ قسمت اول



1- فتح مكه مهمترین نقطه عطف تاریخ اسلام در دوران پیامبر (ص) بود، خصوصاً كه این جریان بدون خونریزی و به شكلی مسالمت آمیز سرانجام یافت و این جریانی استثنایی بود. در قلمرو شبه جزیره پیروزی بدون جنگ بی معنا بود، چونكه خود جنگ "موضوعیت" داشت و حاكی از مردانگی و قدرت و شجاعت بود و چون چنین بود پیروزی واقعی نتیجه جنگی دلاورانه و از زاویه ای دیگر بیرحمانه بود كه دشمن را منكوب و نابود سازد. مردانشان را بكشد و اموالشان را به تاراج برد و زنان و كودكانشان را به اسارت گیرد. قسمتی از اشعار معروف به «معلقات سبع» در آنجا كه درباره جنگ صحبت می كند، اجمالاً چنین تصویری را عرضه می دارد.
نكته دیگر اینكه این فتح بعد از پیمان صلح حدیبیه صورت گرفت و به عنوانی نتیجه آن بود. صلح حدیبیه در سال ششم هجری اتفاق افتاد، سال پس از آن پیامبر (ص) به همراه مسلمانان مراسم عمره را بجای آورد و در سال هشتم آنان به سبب پیمان شكنی قریشیان و بدون اعلام قبلی و با استتار كامل به سمت مكه شتافتند و مكیان كه در مقابل عملی انجام شده قرار گرفته بودند، تسلیم شدند و بدین ترتیب مكه به تصرف مسلمانان درآمد.
به دلیل اهمیت مكه و حساسیت قبائل عرب موجود در شبه جزیره، تمامی آنان از حوادث یاد شده باخبر شدند. قسمتی از تأثیرگذاری فتح مكه به سبب صلح حدیبیه بود. سال پس از صلح، پیامبر (ص) به عمره رفت و این دو اقدام عملاً زمینه روانی مناسب را، هم برای مكیان و هم برای دیگران، فراهم آورد تا تسلیم شوند و اسلام آورند. موقعیت به شكلی درآمده بود كه حتی ابوسفیان كه رهبر مكیان و مخالفان بود پیش از فتح مكه به مدینه آمد تا از بابت عهدشكنی قریشیان عذرخواهی كند و این نشان دهنده شرائط جدیدی بود. این برای نخستین بار بود كه قریشیان درصدد عذرخواهی برآمده بودند. آنان تا مدتی قبل تر اصولاً مسلمانان را به حساب نمی آوردند و به چیزی جز انتقام ستانی نمی اندیشیدند. هم اینان بودند كه پیش از برقراری صلح حدیبیّه هم قسم شدند كه اجازه ندهند هیچ مسلمانی پای به مكه گذارد الّا آنكه كشته شود. پیامبر فرمود كه هدف آنها انجام عمره و قربانی كردن قربانی ها است و به قصد جنگ نیامده اند. این موضع مذاكراتی را سبب شد كه به صلح انجامید.
چنانكه گفتیم عامل دیگر مسالمت آمیز بودن این جریان بود. در اینجا پیروزی بدون خونریزی نشان دهنده قدرت و اقتدار بود، خصوصاً كه این پیروزی حس انتقام جویی بر طبق قانون «ثار» را تحریك نمی كرد. قانونی كه به جنگ های بی سرانجام و فرسوده كننده می انجامید. در عین حال كه همگان از بابت قانون ثار نگران و ناراحت بودند، اما شرائط اقتضاء و ایجاب می كرد كه از آن قانون اطاعت كنند و به جنگ با طرف مقابل برخیزند.
كیفیت سقوط مكه به شكلی بود كه هیچ یك از مكیان به انتقام ستانی از مسلمانان به سبب این سقوط نمی اندیشید، حال آنكه مكیان و خاصه قریشیان را كینه های متراكمی نسبت به جنگ های بدر و احد و خندق بود كه هیچگاه آنرا فراموش نكردند و بعدها در مناسبت های مختلف آنرا یادآور می شدند. از سخنان معاویه به هنگام آخرین سفرش به مدینه گرفته تا اشعار یزید در طعنه زدن به خزرجیان و تا خصومتی درونی كه نسبت به بنی هاشم و امام علی (ع) داشتند. اما چنانكه گفتیم فتح مكه با وجود اهمیتش دشمنی خاصی را برنینگیخت، و این عمدتاً به سبب رفتار بزرگوارانه و غیرقابل پیش بینی پیامبر (ص) بود و اگر چنین نبود پیامبر (ص) نمی توانست در خطبه بسیار مهمی كه در منی و در آخرین سفر حج القا شد، قانون ثار را بدان گونه كه شایع بود و حاكمیت داشت، ملغی كند و به تعبیر خود حضرت آنرا زیر پای قرار دهد.
سقوط مكه به مثابه سقوط پایتخت بود. اعراب را در آن زمان مركزیتی نبود، اما در مجموع موقعیت مكه به شكلی بود كه به مثابه پایتخت اقتصادی و دینی و فرهنگی و ادبی به شمار می رفت. از این دیدگاه سقوط مكه حتی مهمتر از سقوط پایتخت بود كه عموماً اهمیتی سیاسی و نظامی داشت. این بدین مدلول بود كه اسلام به قدرت اول شبه جزیره تبدیل گشته و همگان قدرت او را به رسمیت شناخته بودند.
2- تنها جنگ داخلی بعد از فتح مكه، جنگ حنین بود كه به فاصله اندكی بعد از آن صورت گرفت. عامل اصلی در این میان قبیله بزرگ و دام دار هوازن بودند و گویا آنان اصولاً با قریشیان و مكیان مشكل داشتند. هنگامی كه مسلمانان به شكلی سرزده به دروازه های مكه رسیدند پیامبر (ص) به مسلمانان فرمود كه شب هنگام آتش برافروزند. قریشیان و در رأس آنها ابوسفیان و یارانش می پنداشتند كه مهاجمان افراد قبیله هوازن هستند و این حاكی از آن بود كه این دو با یكدیگر مشكلاتی داشتند. با وجود موقعیت مكه در میان قبائل شبه جزیره، قبائلی بودند كه سروری مكیان و قریشیان را برنمی تافتند. خاصه قبائل منطقه نجد و یمن. این مسئله از زمان عثمان به بعد منشاء اختلافات و درگیری های فراوانی شد و مشكلات پیچیده ای آفرید.
آخرین مقاومت مربوط می شد به مقاومت طائف و ساكنانش یعنی قبیله ثقیف. طائف به سبب موقعیت ممتاز جغرافیایی، چه به لحاظ طبیعی و چه به لحاظ استراتژیك، خودرا پیوسته متفاوت می دید. خوش آب وهواترین و پرمحصول ترین منطقه شبه جزیره بود و تفریح گاه و تفرّج گاه اشراف مكه بشمار می رفت. مردمانش خوش چهره تر و در عین حال با فرهنگ و زبان آورتر از مناطق دیگر بودند.
معروف چنین است كه آنان برای مقاومتی بیشتر از یك سال آذوقه اندوخته بودند. طائف از معدود شهرهایی بود كه حصاری محكم داشت كه برای اعراب آن ایام نفوذناپذیر می نمود. مسلمانان با مشورت با سلمان منجنیق ساختند. وی گفت ما در ایران برای تخریب حصارها از منجنیق استفاده می نماییم و كیفیت ساختن آنرا بدانها یاد داد. بدین ترتیب دیوارهای شهر تخریب شد و آخرین پایگاه نیز سقوط كرد. شكست قبیله پرجمعیت و ثروتمند هوازن و سقوط شهر طائف تكمیل كننده داستان فتح مكه بود. بدین گونه تمامی شبه جزیره عملاً قدرت و برتری مسلمانان را به رسمیت پذیرفت. از این پس «عام الوفود» شروع می شود. قبائل مختلف به سمت مدینه سرازیر می شوند تا به رسالت پیامبر (ص) شهادت دهند و اسلام را بپذیرند.
تا اواخر سال دهم هجری كه پیامبر (ص) با تعداد فراوانی از مسلمانان عازم حج گردید، تمامی سرنشینان جزیرة العرب اسلام آوردند، بااینكه در نواحی شمالی یعنی منطقه تحت نفوذ غسانیان، در مرز شام، و نیز در نواحی جنوبی، منطقه نجران و مرز با یمن، مسیحیان عرب تبار زندگی می كردند.
این بدین مدلول بود كه اسلام از دینی كه در محدوده شهر كوچك مدینه قرار داشت و پیوسته در معرض خطر و تهدید بود، به ناگهان به دین حاكم بر تمامی جزیرة العرب تبدیل گشته بود و مهمتر آن كه این همه در زمان خود پیامبر (ص) رخ داده بود. این جهش بزرگ و غیر قابل پیش بینی به همان میزان كه مثبت و شادی آفرین بود، نگران كننده هم بود و پیامبر (ص) بیشتر از دیگران از مشكلات و پی آمدهای منفی و ناگوار آن آگاهی داشت.
3- گسترش انفجارگونه اسلام در شبه جزیره یكی از استثنایی ترین حوادث تاریخی است. مواردی وجود دارد كه ساكنان یك ناحیه و یا افراد متعلّق به یك قبیله به سرعت منطقه نفوذ خودرا گسترش می دهند و دیگران را تابع خویش می سازند. گویا یونان قدیم همزمان با ظهور اسكندر كه دولت شهرهای مختلف را به زیر یك چتر درآورد، و یا امپراطوری مغولان در زمان چنگیز با چنین فرایندی قدرت یافته بودند، اما این هر دو جریان قابل مقایسه با گسترش اسلام در شبه جزیره نیست. چونكه خاستگاه اولیه كه مدینه باشد بمراتب ضعیف تر و مورد تهدیدتر از خاستگاه هایی بود كه آن دو از آن برخاستند و امپراطوری خودرا سامان بخشیدند.
جنگ خندق در سال پنجم از هجرت صورت گرفت. قریشیان و متحدان داخلی و خارجی شان، شامل منافقانی كه در درون مدینه بودند و یا غیرمسلمانان موجود در خارج از محدوده شهر، به قصد نابودی نهایی اسلام به صحنه آمده بودند و به واقع امكانات نظامی طرفین به لحاظ كمّی و كیفی، قابل مقایسه نبود. گذشته از آنكه تمهیدات دیگری نیز اندیشیده بودند و همكاری كامل و تنگاتنگ ستون پنجم موجود در مدینه را پشتوانه داشتند. جنگی كه البته پیروز نهایی نداشت و ابوسفیان و لشكریانش صحنه را ترك گفتند. مهمترین سهم در پراكندن و ناامید ساختن قریشیان و متحدانشان شجاعت و شهامت و جانفشانی امام علی (ع) بود كه قهرمان طرف مقابل را كه سخت بدو امید بسته بودند، در جنگی تن به تن كشت. كشته شدن عمرو بن عبدود مهمترین ضربه ای بود كه به قریشیان و متحدان شان وارد آمد و این اصلی ترین عامل در عدم پایداری و بازگشت آنان بود.
دقیقاً سه سال بعد است كه مكه فتح می شود و این عملاً به معنای فتح تمامی شبه جزیره بود. دینی كه صرفاً در محدوده مدینه حاكمیت داشت و با مسائل فراوان ناشی از حضور منافقان مواجه بود و پیوسته از جانب همسایگان و دیگران تهدید می شد، به ناگهان به دین حاكم تبدیل شد. این پدیده تاریخی به واقع كم نظیری بود، اما این جریان را مشكلات عدیده ای بود كه اجمالاً بدان خواهیم پرداخت.
نكته اصلی به موقعیت مكه بازمی گشت. چنانكه گفتیم مكه به مثابه پایتخت شبه جزیره بود، اما نه پایتخت سیاسی و نظامی و اداری، چونكه قدرت و حاكمیت واحدی كه تمامی شبه جزیره را دربرگیرد، وجود نداشت و حتی در خود مكه هم قدرت متمركزی وجود نداشت. اساساً ساختار قبیله ای و خاصیت های طبیعی و جغرافیایی و كمی آب و خشكی و خشونت سرزمین اجازه تشكیل چنین قدرت متمركزی را نمی داد. این شرائط طبیعی و آب وهوایی فرهنگ و اخلاقی را باعث شده بود كه ساكنانش نمی خواستند و بلكه نمی توانستند نظم و نظامی را كه لازمه تشكیل یك قدرت متمركز بود، بپذیرند. پس اهمیت مكه به جایگاه تاریخی – دینی – قومی آن بازمی گشت. این ساكنان همه عرب بودند و كم وبیش آداب و رسوم دینی و اعتقادات و سنت های مشتركی داشتند و مهم اینكه مكه را به منزله مركز دینی و الهام بخش فرهنگی و ادبی خود می دانستند. عرب بودن را در این میان سهم بزرگی بود و این مساله بعدها نقش بمراتب مهمتری ایفا كرد.
عملاً این واقعیت بود كه گسترش سریع اسلام را، و بهتر است بگوئیم سقوط سریع مكه را سبب شد و هرآنچه مكه نمایندگی می كرد. از اعتقادات دینی و شبه دینی گرفته تا آداب و رسوم سنتی كه ركن اصلی تشكیل دهنده نظام اجتماعی و به عنوانی نظام طبقاتی آن بود. همین اعتقادات و آداب و رسوم بود كه اقبال قبائل مختلف عرب را سبب می شد. بت های آنان كه از سیصد و شصت تجاوز می كرد، و بت بزرگ آنان، در كعبه قرار داشت و برای انجام مراسم حج می باید بدین شهر می آمدند. مضافاً كه مكه خود مهمترین پشتوانه فرهنگ عمومی و اعتقادی و رفتاری موجود در نزد آنان بود.
از این نقطه نظر مكه اهمیتی بمراتب بیشتر از یك شهر داشت و چنانكه گفتیم سقوط آن به معنای سقوط تمامی آن سلسله مسائل و اموری بود كه آنها را نمایندگی می كرد. آئین جدید بااینكه در تعارض با میراث دینی و تاریخی او بود، اما در تعارض با اهمیت و بلكه قدسیّت این شهر نبود و حتی آنرا به جایگاهی بمراتب فراتر از دوران جاهلیت ارتقاء داد. به سمت آن نماز می گذاردند و مراسم حج را بجا می آوردند و مهمتر آنكه مكه و اطرافش «حرم امن» بودند و چون چنین بود، انتقال از میراث جاهلی به فضای اسلامی با سهولت و موفقیّت انجام پذیرفت. مهم این بود كه هر دو بستری عربی داشتند.
4- حال مسئله این بود كه آئین جدید احكام و قوانین و اصول و معیارهای جدیدی به ارمغان آورده بود و به دنبال تحقق آن بود و در كنار این همه تشكیلات و نظام اداری و رهبری جدیدی نیز به همراه داشت. آنان می بایست رهبری جدید را بپذیرند و از او اطاعت كنند. مضافاً كه می باید خاطرات و خصوصیت های گذشته را فراموش كنند و خودرا دیگر نه جزیی از قبیله و عشیره، بلكه عنصری از «امت» جدید بدانند. این بدین مدلول بود كه آنان می باید از شرائطی كه در آن زیست می كردند به سمت وضعیّت جدید حركت كنند.
پیامبر (ص) این همه را می دانست و از مشكلات پیچیده و عدیده این انتقال مطلّع بود. واقعیت این است كه اسلام حداقل برای بخش مهمی از عرب های آن زمان كه قرآن از آنها بعنوان «اعراب» یاد می كند، انتقال از «بدویت» به «تمدن» بود. بدویت و تمدن در قالب عرف عرب های آن روزگار. تمدن نه بدان مدلول كه در ایران و روم یا حبشه آن ایام وجود داشت. تمدن در اینجا بیشتر مفهومی اخلاقی است و اینكه چگونه تعامل كنند و سخن بگویند و رفتار كنند.
گزارش های تاریخی و روایی مربوط به سال های نهم و دهم هجری گویای نكته ای است كه بدان اشارت رفت. آنان به مدینه می آمدند و ر فتاری بی ادبانه، خشن و بدویانه داشتند و كیفیت برخورد و سخن گفتن شان با پیامبر (ص) و نیز توقعّات شان از ایشان نیز چنین بود كه قرآن آنان را از اتخاذ چنین رفتاری منع می كند و اینكه چگونه باید معاشرت كنند و سخن بگویند.
نكته مهم در آنجا كه به حاكمیت و رهبری واحد مربوط می شد، این بود كه اصولاً شبه جزیره فاقد تجربه حكومت واحد بود، به عكس قلمروهای مجاور، یعنی ایران و روم و حبشه و یا یمن قدیم و حتی حكومت های محلی حیره و غسّانی. بنا بر این رهبری واحد برای آنان اساساً مفهوم نبود و این را در تعارض با هویت و افتخار قبیله ای و عشیره ای و شخصی می پنداشتند و بدان تن در نمی دادند. از نظر آنان رهبر، شیخ قبیله است كه البته میزان اختیاراتش بمراتب محدودتر از پادشاه و یا هر آن كسی است كه در رأس قدرت قرار دارد. مهمتر آنكه قدرت فردی چون رهبر و پادشاه را محدود كننده حریّت و آزادی فردی خود می دانستند. در نهایت این بدین مدلول بود كه حاضر نبودند به هیچ نظم و نظامی فراتر از نظم و نظام قبیله ای تن در دهند.
به جز این اختلافات فراوانی در میان قبائل مختلف وجود داشت، بااینكه خیلی از این اختلاف ها ریشه های عمیق تاریخی داشت و به اوضاع و احوال گذشته ها بازمی گشت. مشكل تر آنكه آنان خودرا موظف و مكلّف به انتقام ستانی می دانستند. یعنی نه تنها خصومت های گذشته فراموش نشده بود، بلكه به عنوانی تشدید شده و اصولاً فرآیندی تشدیدشونده داشت. گویی آیندگان گروگان خصومت ها و درگیری های پدران خویش هستند و می باید تاوان آنها را بپردازند. نمونه چنین جریانی رقابت ها و جنگ های بی سرانجام اوس و خزرج بود كه آنها را به سمت پیامبر (ص) كشانید و از ایشان دعوت نمودند تا به مدینه آید تا بلكه با حضور ایشان این آتش خاموش شود.
البته می باید اختلافات منطقه ای را بدان افزود. بدین مدلول كه مجموعه قبائل ساكن در مناطق مختلف حساسیّت ها و تعصّب ها و درگیری های منطقه ای خاص خودرا داشتند. یكی از مهمترین هایش اختلافات دامنه دار قبائل یمنی و حجازی و قحطانی و عدنانی بود كه در قرون اولین اسلام خصوصاً در میان النهرین و منطقه شرق اسلامی به اوج خود رسید. جالب اینجا است كه باوجود مقبولیت عمومی قریشیان، كم نبودند قبائلی كه آنان را تحمل نمی كردند. خیلی از این قبائل بعدها به خوارج پیوستند و یا هوادار آنان شدند، چونكه آنان قریشی بودن را شرط زعامت و خلافت نمی دانستند. این یكی از مهمترین دلائل پیوستن به خوارج خاصّه در دوران های اولین بود.
شاید نمونه خوب نكته فوق الذكر داستان «اهل ردّه» باشد، یعنی كسانی كه در اواخر عمر پیامبر (ص) و یا بلافاصله بعد از رحلت ایشان از اسلام خارج شدند. گزارش های تاریخی و روایی در این مورد می باید مورد بررسی و كنكاش بیشتری قرار گیرد. بعضی از كسان و گروه هایی كه به مرتد شدن متهم شده اند، به واقع چنین نبوده اند و نكته مهمتر اینكه تعارض های منطقه ای و قبیله ای را در این میان سهمی و بلكه سهم مهمی بوده است. آنها نمی خواستند رهبری و سروری قریشیان را بپذیرند كه در آن هنگام در خلافت ابوبكر تجلی یافته بود. بااینكه آنان در جنگ های رده شكست خوردند، اما این عدم پذیرش ادامه یافت، بااینكه به سبب آغاز جنگ های برون مرزی برای مدتی غیرفعال ماند، اما در دوران های بعد به صحنه آمد و به نیرویی تعیین كننده تبدیل شد.
5- این عوامل پیامبر (ص) را نگران می ساخت و اینكه چگونه انسجام جامعه نوین را حفظ كند و البته در كنار آن مسئله جانشینی هم مطرح بود و اینكه فرد مورد سفارش ایشان پذیرفته شود. البته این دو سوژه به یكدیگر پیوسته و مرتبط بود. مسئله در آنجا كه به شخص پیامبر (ص) بازمی گشت مشكل چندانی ایجاد نمی كرد، چونكه لازمه پذیرش دین جدید، پذیرش رسالت و رهبری پیامبر (ص) بود، اما این سخن در مورد جانشین مورد سفارش ایشان به این كیفیت نبود و چنین هم نبود كه تمامی سفارش های پیامبر (ص) مورد قبول و عمل مسلمانان قرار گیرد. موارد مختلفی وجود داشت كه حتی اصحاب و نزدیكان گوش نمی سپردند و وصایت امام علی (ع) همچون آنها بود. تصویری كه از پیامبر و اطاعت اصحاب از ایشان در نزد مسلمانان وجود دارد در قرون اولیه پراخته شد و این متفاوت بود با آنچه به واقع در زمان حضرتش وجود داشت. واقعیت این است كه در موارد مختلفی حتی نزدیكان به فرامین و سفارش ها گوش فرا نمی دادند.
اصولاً قدرت در آنجا كه منشاء دینی دارد و مقیّد و مكلّف به رعایت اصول و ضوابط دینی است ماهیتاً متفاوت می باشد با قدرت در آنجا كه منشاء نظامی و یا اجتماعی و سیاسی دارد. در مورد نخست محدودیت های خاص خودرا دارد و بدان دلیل كه متكّی به باورهای دینی مؤمنان است، پس نمی تواند نسبت بدانها بی تفاوت باشد كه اگر چنین باشد اجماع مؤمنان شكسته می شود و در نتیجه كسی كه در رأس قرار دارد موقعیت و اقتدار خودرا از دست می دهد و یا قدرت او گرفتار چالش می شود. قدرت و موقعیت او عمدتاً ناشی از تراكم اعتقادات مؤمنان است نسبت به او و دینی كه او آنرا نمایندگی می كند و اگر آنان احساس كنند آن فردی كه در رأس قرار دارد خود عامل و وفادار به دین نیست، از او روی می گردانند و بدین ترتیب قدرت را از دست می دهد. اما دین در اینجا به معنای تصور و تلقی دینی آنها است و نه دین در واقعیت اش.
چنین مشكلی در آنجا كه قدرت منشاء غیردینی دارد، اصولاً وجود ندارد و این سخن در آنجا هم كه قدرت از دین به مثابه یك ابزار سود می جوید، صحیح است. چونكه در این حالت قدرت حاكم خودرا متعهد به رعایت اصول و ضوابط دینی نمی داند، هدفش استفاده ابزاری از آن است و نه بیشتر، و پس انحراف از اصول و ضوابط دینی عملاً برای او مشكلی ایجاد نمی نماید. چنانكه در میان خلفای اموی و خاصه عباسی شاهد بوده ایم.
این سخن كم وبیش در مورد عموم ادیان صحت دارد. پاپ موجود، فرانسیس، همچون پاپ های ترقی خواه كلیسای كاتولیك است و یكی از رسالت هایش را جهت خارج كردن این كلیسا از بحران های موجود، هماهنگ كردن قوانین آن با اوضاع و احوال كنونی و لزوم های زمان می داند. در این چارچوب او پیشنهاد كرد كه تغییراتی در قوانین كلیسایی در مورد طلاق صورت گیرد كه با واكنش نسبتاً شدید شخصیت های دینی محافظه كار مواجه گردید، به شكلی كه هشت كاردینال در ضمن نامه ای كه بطور علنی منتشر ساختند، و نه خصوصی، از وی خواستند كه ابتكاراتش را به یك سوی نهد و همچون گذشتگان بیندیشند و عمل كند.
این جریان بعدها مسیحیان محافظه كار را هم تحت تأثیر قرار داد و ناآرامی هایی را سبب شد كه هنوز هم ادامه دارد، بااینكه عوامل دیگری هم در این میان دخالت داشت و می كوشید از آب گل آلود ماهی بگیرد. مهمترین عامل در این میان كلیساهای انجیلی امریكایی بوده و هستند كه اساساً به دنبال تخریب نهاد دو هزار ساله كلیسای كاتولیك می باشند و بعضاً آنرا صریحاً می گویند. آنها به دلائلی درصدد تخریب نهادهای تاریخی هستند، چونكه آنها را مانع توسعه و پیشرفت خود می دانند.
بهر صورت قدرت با منشاء دینی خاصیت ها و محدودیت های خاص خودرا دارد و در این مورد نمونه های فراوانی می توان عرضه داشت و پیامبر (ص) دقیقاً با چنین مشكلی مواجه بود. ایشان در مورد معرفی امام علی (ع) بعنوان جانشین خود نمی توانست افكار عمومی مسلمانان را نادیده انگارد و پس هر مقدار كه به آخر عمر حضرت نزدیك تر می شویم شیوه بیان ایشان در مورد جانشینی، غیرمستقیم تر می شود. در مكه و در نیمه اول دوران مدینه پیامبر (ص) با صراحت امام را معرفی می كند، اما در نیمه دوم و خاصه بعد از فتح مكه پیوسته این بیان غیرصریح تر و غیرحساسیت برانگیزتر می شود. بدین مدلول كه با عنایت به قرائن معلوم می شود كه پیام چیست، و فاقد صراحت دوران های قبلی است، چونكه آن صراحت دیگر قابل تحمل نبود و مدّعیان جانشینی فراوان بودند و اصولاً در این مورد نظرات خاص خودرا داشتند.
خود آیه ابلاغ ولایت و وصایت امام علی (ع) و سه مقطع مختلف آن خود نشان دهنده مسئله ای است كه بدان اشارت رفت. مقطع نخست امر به ابلاغ پیام است و بخش دوم حاكی از آنكه اگر به هر علّتی چنین نكنی مسئولیت خودرا انجام نداده ای و بخش سوم اینكه خداوند تو را از شر مردمان نگاه خواهد داشت. مهم بخش اخیر آیه است و تاكید بر اینكه خداوند تو را از شر مردمان حفظ خواهد فرمود. این بدین مدلول است كه ابلاغ این رسالت با مقاومت هایی مواجه خواهد شد و بسیاری آنرا نخواهند پذیرفت و دربرابرش می ایستند و ممكنست حتی به آشوب و فتنه منجر شود. البته خداوند مژده می دهد كه جان و حیثیّت و موقعیت ات را حفظ خواهدنمود و پس نترس و اقدام كن. این بیان موافق است با حدیثی از امام صادق در شأن نزول آیه.
پیامبر (ص) در اواخر عمر نمی توانست بیش از حد معینی بر وصایت امام علی (ع) تاكید ورزد، در غیر این صورت در برابرش می ایستادند. چنانكه در آخرین روزها در آنجا كه عزیمت به جبهه جنگ به فرماندهی اسامه را مورد سفارش مؤكد قرار داد، از آن سرباز زدند و مهمتر آنكه در آخرین لحظات عمر كه درخواست قلمی كرد تا وصیت نامه خود را بنویسد تا پس از او گرفتار ضلالت و انحراف نشوند، پیامبر (ص) را به هذیان گفتن متهم ساختند. واقعیت این است كه اگر عمر پیامبر (ص) طولانی تر می شد در برابرش می ایستادند، چنانكه در آخرین لحظات با دستوراتش مخالفت كردند و حتی حضرتش را مورد توهین قرار دادند.
مسئله در آنجا كه به انسجام جامعه مسلمانان مربوط می شد نیز مورد دلواپسی بود. این جامعه مركب بود از قبائل و مناطقی كه چندی قبل در خصومت و رقابتی دائمی بودند و حال تحت یك پرچم درآمده بودند. این وحدت شكننده و نگران كننده بود. خطبه ها و سخنان پیامبر در اواخر عمر تا مقدار زیادی ناظر به همین واقعیت است و اینكه مبادا به روزگار جاهلیت بازگردید و در مقابل یكدیگر صف آرایی كنید. این نكات در خطبه معروف فاطمه زهرا (س) كه در مسجد پیامبر و بعد از رحلت ایشان القاء شد، نیز وجود دارد.
6- جانشینی پیامبر (ص) خاصه در اواخر عمر ایشان دو وجه متفاوت داشت. یكی به شخص امام علی (ع) بازمی گشت و دیگری به اهمیت و منزلتی كه این سمت یافته بود. مسئله در آنجا كه به شخص امام بازمی گشت نیز دو نكته داشت. نكته نخست اینكه امام در ضمن جنگ های مختلف نامداران متنفّذی را كشته بود و اینان فرزندان و برادران و بستگان و دوستان و متحدان فراوانی داشتند و كینه امام را به دل گرفتند. نكته دوم اینكه ایشان از بنی هاشم بود و پسرعمو و داماد پیامبر. در آن ایام برای خیلی از مسلمانان و حتی برای خیلی از اطرافیان پیامبر (ص) این نزدیكی قابل قبول نبود، بدین مدلول كه نمی خواستند پیامبری و خلافت و وصایت در یك خاندان باشد و آنرا صریحاً می گفتند و تحمل نمی كردند. مضافاً آنكه برای آنان پیامبر (ص) فردی همچون رئیس قبیله بود و كم وبیش بدون توجه به فضائل و مقامات معنوی و برجستگی های انسانی و نفسانی، و پس جانشین حضرت نیز می توانست هر فردی باشد كه با وی بیعت شود و طبیعتاً برای چنین شخصی هیچ مقام و موقعیت معنوی و علمی خاصی قائل نبودند.
علی رغم تاكید فراوان پیامبر (ص) بر تمسّك به «اهل بیت» و اینكه صلاح و فلاح دنیوی و اخروی در روی آوری به قرآن و دوده است و این دو از یكدیگر جدا نخواهند شد، اما گویی در عصر خود پیامبر (ص) و در سال های پس از آن این كلام مورد بی توجهی كامل قرار گرفت. احتمالاً علت اصلی این جریان وابستگی دوده به پیامبر (ص) بود. از دیدگاه آنان بنی هاشم بیشتر از نبوت سهمی ندارند و نمی توانند داشته باشند. مسئله این نبود چه كسی را صلاحیت احراز این جایگاه است و اساساً سوژه صلاحیّت مطرح نبود. گویا در اواخر دوران پیامبر (ص) برخی از مسلمانان عهدنامه ای نوشتند در خصوص اینكه وصایت و خلافت نباید در خاندان پیامبر (ص) قرار گیرد و چنانكه مشهور است آنرا در داخل كعبه گذاشتند.
وجه دوم به این واقعیت بازمی گشت كه مسلمانان بعد از فتح مكه و جنگ حنین ثروتمند و قدرت مند و شوكت مند شده بودند و غیر قابل مقایسه با نیمه اول مدینه و پس جانشینی پیامبر (ص) جاذبه فراوانی داشت. هم برای كسی كه در رأس قرار می گرفت و هم برای كسانی كه هوادار و نزدیك به او بودند. مخصوصاً كه شرائط به شكلی در آمد كه امكان دستیابی به ثروت دو امپراطوری همسایه ممكن می نمود و بسیاری بدان چشم دوخته بودند.
و چون چنین بود حساسیت نسبت بدان فراوان شد. در سال های اولین مدینه جانشینی پیامبر (ص) بیشتر از آنكه جاذبه داشته باشد، خطرآفرین بود. تهدیدی دائمی و همه جانبه برای تمامی جامعه كوچك مسلمان و تهدیدی بمراتب بیشتر برای آنكه در رأس قرار داشت. اما در سال های پایانی عمر پیامبر (ص) داستان به كلی متفاوت بود.
در این میان نگرانی های گروهی سر برمی آورد و مهمترینش نگرانی انصار بود. مدینه از آن آنان بود و مهاجران میهمانانشان بودند، اما بعد از فتح مكه تعداد فراوانی از مكیان به مدینه آمدند و اقامت گزیدند. همچون آنان ابوسفیان و فرزندان و خانواده اش بودند. كثرت تعداد تازه واردان و خصوصاً جایگاه شان در نزد اعراب نگرانی هایی در مدنیان ایجاد می كرد.
انصار احساس می كردند پیامبر (ص) عامل تعادل بخشی در رابطه بین آنان و مهاجران است و اصولاً خودرا «دایی» پیامبر (ص) می دانستند چونكه مادر هاشم، نیای بزرگ پیامبر، از خزرج بود. آنها به حق از آینده خود بیم داشتند و اتفاقاً چنین هم شد. انصار عملاً در حاشیه جامعه مسلمان قرار گرفت و این جریان از زمان معاویه به بعد تشدید شد. سیاستی كه در دوران بنی امیه ادامه یافت. احتمالاً با عنایت به این نكات بود كه پیامبر (ص) در اواخر عمر به توجه به انصار سفارش فرمود.
7- صرف نظر از تمامی آنچه گفته آمد، مشكلات دیگری هم وجود داشت كه پیامبر (ص) را دلواپس می ساخت و بیشتر به دخت گرامی ایشان و شوهر و فرزندانشان مربوط می شد. هسته مركزی این مساله عمدتاً فاطمه زهرا (س) بود. البته مشكل از جانب ایشان نبود، شرائط داخلی و خانوادگی پیامبر (ص) به شكلی بود كه چنین مشكلی را پدید می آورد كه بدان می پردازیم.
پیامبر (ص) در دوران مدینه زنان مختلفی را به همسری برگزید كه دلائل خاص خودرا داشت. اینان به جز ماریه قبطیّة كه پسری به دنیا آورد كه مدتی بعد درگذشت، همگی عقیم بودند و عموم آنان آرزو می كردند كه از پیامبر (ص) فرزندی داشته باشند كه البته جریانی طبیعی است، و عموماً از ناباوری خویش شكایت داشتند.
رقابتی تند در میان این همسران وجود داشت. بعد از ازدواج پیامبر (ص) با ماریه قبطیه او مورد خشم و حسد بعضی از همسران پیامبر قرار گرفت، به شكلی كه پیامبر (ص) مجبور شد در منطقه ای دوردست برای وی خانه ای تهیه نماید و بعد از آنكه ابراهیم را به دنیا آورد این جریان تشدید شد. مخصوصاً كه پیامبر (ص) به ابراهیم علاقمند بود و آنرا اظهار می كرد و این كینه و حسد آنان را بیشتر برمی انگیخت. تمامی این نكات را شخص عایشه و با تفصیل بیشتری نقل می كند. شاید به همین علت بود كه ماریه چندسالی بعد از رحلت پیامبر (ص) درگذشت، با وجود آنكه نسبتاً جوان بود. در میان همسران پیامبر او اولین زنی بود كه رخ در نقاب خاك كشید.
نمونه دیگر این رقابت و بلكه خصومت داستان ام حبیبه همسر پیامبر و خواهر معاویه است. بعد از شهادت محمد بن ابی بكر او از فرط خوشی گوسفندی را تنوری كرد و برای عایشه فرستاد تا بدین وسیله او را در خوشی خود شریك كند. این بدان علت بود كه محمد از یاران امام علی (ع) بود و در جنگ جمل در مقابل خواهرش عایشه ایستاد. عایشه از این جریان به شدت ناراحت شد و اظهار داشت: «خداوند دختر زن بدكاره را بكشد. به خدا سوگند كه هیچ گاه گوشت بریان شده نخواهم خورد.» مهم نوع برخورد این دو با یكدیگر و نیز كیفیت توصیف عایشه نسبت به ام حبیبه است كه مادرش را «فاجره» نامید. این نوع برخوردها را بااینكه نه با این شدت، بین همسران پیامبر می توان سراغ گرفت.
همسران پیامبر به سبب موقعیت اجتماعی شان سرگرمی و اشتغال خاصی نداشتند. اشتغال محترمانه برای آنان پرداختن به فرزندان شان بود كه فاقد آن بودند. حال در چنین شرائط سنگین و آكنده از رقابت و حسادت، دخت پیامبر (س) در مدتی كوتاه چهار فرزند آورد و به پنجمین حامله بود كه پدر رحلت فرمود. در ابتدا دو پسر و سپس دو دختر. پسران و دخترانی استثنائی كه همه چشم ها و توجه ها را به سمت خود جلب می كرد و مهمتر آنكه اینان سخت مورد علاقه و محبت پیامبر (ص) بودند.
8- علاوه براین پیامبر (ص) به دختر خویش محبتی بی شائبه داشت و او را «مادر پدر» می نامید. رفتارش با او حساسیّت و بلكه حسادت زنان را تحریك می كرد. این محبت چنانكه حضرت بارها فرمود صرفاً به سبب وابستگی نبود. به سبب فضیلت ها و مكرمت هایی بود كه در ایشان وجود داشت، اما این نكات برای آنان و هم اندیشان مذكرشان نامفهوم بود. آن گونه كه از روایات و شواهد و قرائن دیگر برمی آید حتی برخی مردان نزدیك به پیامبر (ص) هم از این همه محبت و اكرام ناراحت می شدند و آنرا اظهار می كردند.
اصولاً در محیط آن دوران عطوفت و محبت نسبت به فرزند، و خاصه دختر، نه تنها مفهوم نبود كه ضدارزش بود، و بهتر است بگوئیم اساساً محبت بی شائبه جایگاهی نداشت. محیط سخت و خشن و فرهنگ ستیزه جوی حاكم، جایی برای محبت و دوستی بی شائبه باقی نمی گذاشت. اشعار عاشقانه جاهلی بیشتر از آنكه حاكی از محبت نسبت به معشوق باشد، بیان كننده تمایل به كام جویی از او و تصرف او است. سخاوت و میهمان نوازی آن روزگاران نیز بیشتر از آنكه ناشی از عطوفت و مهربانی باشد سمبل صلابت و مردانگی بود. محبّت و عطوفت در زندگانی روزمره جایگاهی نداشت.
مسئله تنها محبت نسبت به فاطمه زهرا (س) نبود، گویی رفتار پیامبر (ص) با فرزند و نوادگانش نیز برای آنان قابل تحمل نبود. ابراهیم فرزند ماریه در كودكی درگذشت كه پیامبر (ص) را سخت متأثر ساخت و گریست. بعضی از اصحاب به پیامبر (ص) ایراد گرفتند كه چرا می گرید، حضرت فرمود قلب می سوزد و چشم می گرید و این جریانی طبیعی است و ناشی از محبت پدر نسبت به فرزندش و البته تسلیم مقدرات الهی هستم.
در موردی دیگر پیامبر (ص) حسین (ع) را كه در آن هنگام كودك بود نوازش كرد و بوسید. یكی از اطرافیان با لحنی معترضانه گفت من كودكانی داشته ام، اما هیچگاه آنها را نبوسیده ام. اساساً فرهنگ حاكم چنین بود و چنین اقتضاء می كرد. محبت پیامبر (ص) نسبت به حسنین (ع) بارها مورد اعتراض ضمنی قرار می گرفت.
پیامبر (ص) به واقع نگران دختر و داماد و نوادگانش بود. می دانست كه در عدم حضور وی تمامی عقده ها و كینه های فروخورده شده، منفجر خواهد شد و چنین نیز شد. در آخرین روزهای عمر پیامبر (ص)، حضرتش خطاب به دخترش كه در كنار بالین او بود فرمود كه این بیماری منجر به رحلت ایشان خواهد شد كه دختر گریست. لحظاتی بعد نجواكنان فرمود كه تو نخستین كس از دوده من هستی كه به من ملحق خواهی شد كه خندید. جالب اینجا است كه این روایت را عایشه نقل می كند كه فاطمه زهرا (س) را قسم دادم و از وی داستان گریستن و خندیدن ایشان را پرسیدم كه جواب فرمود.
اینكه بانویی جوان با شوهری چون امام علی (ع) و فرزندانی چون حسنین و زینبین و با عنایت به موقعیت و جایگاه برجسته اش از درگذشت زود هنگام خود خوشحال شود، نشان دهنده شرائط طاقت فرسایی است كه ایشان در آن قرار داشت كه به واقع هم طاقت فرسا بود. پس از رحلت پیامبر (ص) مسئله در آنجا كه به رنج ها و سختی های فاطمه زهرا (س) بازمی گشت، صرفاً ناشی از بیعت الزامی و همراه با تهدید به قتل امام علی (ع) و دفاع ایشان از شوهر نبود. به فرض كه این مساله هم مطرح نبود، شرائط شهر كوچكی چون مدینه برای ایشان غیر قابل تحمل بود، چه در آنجا كه به محیط خانوادگی پیامبر (ص) بازمی گشت و چه در آنجا كه به بعضی از صحابه ای كه نسبتی با پیامبر (ص) داشتند. چنانكه امام علی (ع) هم بعد از شهادت همسر و اتخاذ سیاست سكوت، باز هم مورد بی مهری و بی توجهی قرار گرفت. قسمتی از این جریان به موضوعی بازمی گردد كه توضیحش گذشت.
9- از اواخر سال هشتم هجری به بعد مدینه در وضعیت كاملاً جدیدی قرار گرفت و به قطب قدرت و ثروت و سیاست تبدیل شد. موقعیتی بمراتب بهتر و شكوفاتر از مكه در دوران جاهلیت. تركیب جمعیتی آن تاحدودی تغییر یافت و قبایل مختلف به سویش روان شدند و شخصیت های با نفوذ مكه جهت اقامت دائم بدان روی نهادند و مهمتر آنكه مسلمانان و خصوصاً مهاجران و قریشیان با رؤسا و بزرگان قبائلی كه از عمق صحرا به مدینه می آمدند، از نزدیك آشنا شدند. اینان عموماً اخلاق و فرهنگی بدویانه داشتند و تلقی شان از اسلام نیز «بدویانه» بود. این آشنایی بعدها نتایج خودرا جهت تثبیت قدرت دو خلیفه نخست داشت.
از هنگام ورود پیامبر (ص) به مدینه گروه منافقین شكل گرفت. رهبر آنان عبدالله بن ابی بود. عبدالله از بزرگان خزرج بود و پیش از ورود پیامبر (ص)، خزرجیان و اوسیان تصمیم گرفتند كه رهبری او را بپذیرند تا بدین وسیله نزاع های بی سرانجام آنان سرانجام یابد و امورشان سامان گیرد. با آمدن پیامبر (ص) عبدالله تحت الشعاع قرار گرفت. او از ابتدا سر به مخالفت برداشت و پیروزی غیر منتظره مسلمانان در جنگ بدر سبب شد تا به اسلام درآید. از آن پس مخالفت هایش شكل دیگری یافت و وی در رأس مخالفان داخلی قرار گرفت كه البته پیامبر (ص) او را تحمل می كرد.
جامعه باز شده و پر رفت وآمد و پرتحول جدید زمینه مناسبی برای فعالیت منافقان ایجاد كرد، خصوصاً كه آنها از مدتها قبل با بزرگان مكه و قریش در ارتباط بودند و بلكه همكاری صمیمانه ای داشتند و حال در كنار یكدیگر بودند. واقعیت این است كه فرهنگ و ذوق و سلیقه این مجموعه با فرهنگ عمومی بدویان كه قرآن از آنها به «اعراب» یاد می كند، در مواردی نزدیك بود، به شكلی كه می توانستد از حضور و قدرت شان بهره گیرند.
به هرحال در درون جامعه به سرعت باز شده جدید، تحولات فراوانی در جریان بود و این نفوذ و مدیریّت پیامبر (ص) بود كه مانع از تحقّق تغییراتی می شد كه ناشی از آن دگرگونی های درونی بود و پیامبر این همه را زیر نظر داشت. آنان به شكلی صریح توطئه می كردند، از داستان مسجد ضرار گرفته تا جمع شدن شان در خانه سُوَیلم یهودی كه پیامبر (ص) دستور تخریب هر دو را صادر فرمود. این توطئه ها از قبل هم وجود داشت، اما گویی در شرائط جدید گسترده تر شده و شكل نهادینه ای یافته بود كه نمونه اش ساختن مسجد ضرار بود كه در آن تجمع كنند و در مقابل دیگر مسلمانان بایستند. تاكید پیامبر در خطبه منی كه خودرا از اجتماع مسلمانان جدا مسازید به احتمال فراوان ناظر به همین انشقاق های توطئه گونه بود.
10- به احتمال فراوان فراخوانی جهت اعزام به تبوك جهت خنثی سازی توطئه هایی بود كه در درون مدینه می گذشت. مورخان در مورد دلائل این جنگ عموماً می گویند نبطی های شامی كه به مدینه می آمدند و آرد و روغن و آذوقه می آوردند گفتند كه امپراطور روم، هرقل، با همدستی قبائل عرب منطقه شام لشگری در شمال تبوك فراهم آورد است و پیامبر (ص) جهت مقابله با آنان فراخوان جهاد داد و یا بعضی می گویند این جنگ به سبب انتقام ستانی از جنگ موته و به خون خواهی جناب جعفر بن ابی طالب بود كه این هر دو چندان مفهوم نیست.
اصولاً مناطق داخلی عربستان، چه حجاز و چه نجد، در مقابل تجاوز بیگانگان مصونیتی طبیعی داشت. اولاً این سرزمین خشك و بی حاصل اشتهای هیچ كشورگشایی را برنمی انگیخت و ثانیاً این بیابان های بی فریاد هر لشگری را، خصوصاً اگر انبوه باشد، از پای درمی آورد. ممكنست گفته شود كه این سخن برای ساكنان این مناطق هم صحیح است، اما اینان فرزندان این سرزمین بودند و می دانستند چگونه و با چه تمهیداتی به پیش روند. مضافاً كه عموماً تعداد لشگریانشان معدود بود، بااینكه در جنگ تبوك به دلائلی كه اشاره شد، تعداد آنان را تا سی هزار نفر گزارش كرده اند. مهمتر آنكه بدن آنان با شرائط سخت صحرا هماهنگ بود.
واقعیت این است كه این جنگ به دلائلی بمراتب فراتر از نكاتی كه عموم مورخان گفته اند، براه افتاد. تهدید خاصی از جانب رومیان وجود نداشت و نمی توانست وجود داشته باشد. به احتمال قریب به یقین جهت برهم زدن نقشه هایی بود كه منافقان و همدستانشان آماده كرده بودند. مخصوصاً كه این فراخوانی در اوج گرمای مدینه و در فصل بهره برداری از درختان نخل بود. این مقدار تعجیل در فراهم آوردن لشگری كه پیامبر (ص) خود فرماندهی آنرا به عهده داشت، قابل تأمل است. خاصه آنكه خطر و تهدید فوری و مهمی وجود نداشت.
كسانی بودند كه صریحاً مخالفت خودرا ابراز می كردند و از رفتن به جبهه امتناع كردند و كوشیدند دیگران را نیز مانع شوند. با وجود این همه، پیامبر (ص) فرمان حركت داد، بااینكه عملاً جنگی واقع نشد و مسلمانان بعد از مدتی اقامت در آن منطقه و انعقاد قراردادهایی با ساكنان مسیحی آن، به مدینه بازگشتند.
احتمالاً این تنها جنگی است كه اقدام بدان خود «موضوعیت» داشت و هدف و انگیزه ای همچون جنگ های دیگر نداشت و چنانكه گفتیم جهت تعادل بخشیدن به اوضاع داخلی و خنثی سازی توطئه های تدارك شده بود كه همچون آنها توطئه برای كشتن پیامبر (ص) به هنگام بازگشت به مدینه بود كه در تاریخ بعنوان «لیله عقبه» شهرت یافت.
داستان چنین بود كه گروهی كه تعدادشان را از دوازده تا پانزده نفر و یا چند نفری بیشتر نوشته اند تصمیم گرفتند شب هنگام شتر پیامبر را در اثنای عبور از نقطه ای بلند كه مشرف بر دره بود، رم دهند و پیامبر (ص) به دره سقوط كند. چنین جریانی برای اولین بار بود كه اتفاق می افتاد. پیامبر (ص) در صورتیكه در رأس قدرت بود و بر تمامی شبه جزیره تسلط داشت، مورد سوءقصد قرار می گرفت. این یك اقدام شخصی متعصبانه و یا انتقام ستایانه نبود، در پس آن نقشه هایی وجود داشت و به دنبال آن بودند كه قدرت را به قبضه خویش درآورند.

1398/08/02
23:55:55
5.0 / 5
5386
تگهای خبر: آزادی , ابلاغ , اسلامی , پیامبر
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۲ بعلاوه ۴
حقوق و وكالت، مشاوره حقوقی آنلاین و خدمات وكالتی
alameadl.ir - حقوق مادی و معنوی سایت علم عدل محفوظ است

علم عدل - وکالت و حقوق علم عدل

حقوق و وکالت